کد مطلب:88640 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:228
[صفحه 313] غذا و مقداری پول برایش آورد، و گفت این برای تو و رفیقت. وقتی مقدس آمد و از جریان مطلع شد، گفت: چرا اظهار حال كردی و تو نقص پیمان و عهد كردی! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار كرد كه من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقت جدائی فرا رسید، و این غذا و پول چون روزی خداوند برای من و تو است (و گفت مال هر دوی ما است) نیمی برای تو و نیمی برای من. از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا كرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولی هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامی اصرار كرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولی قبول نكرد، تا این كه مقدس قیمت را كم كم بالا برد تا تمام سهمی كه از پول برایش بود، داد، و حمامی راضی شد، و او غسل كرده و به نماز شب رسید. «الهی» و اله در ذیل این دو فراز (قره عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی) چنین گوید: دو چشم روشن از انار سرمد بجان مشتاق ملك بی زوال است جهان بی قرار ای هوشمندان ز بس نیرنگ و رنگش بی ثبات است به هر گل اندر این گلزار فانی پس از مرگ تن آمد زندگانی چو گردد خاك تن، جان مجرد جهانی بیند از این دیده پنهان فزون ز اندیشه دلشاد است جانش به باغ جان به چشم آن جهانی ز لطف مهربان یار وفادار [صفحه 314] منزه گلشنی از خار هجران نه با برگ گلشن باد خزانی نه چون باغ جهان پر میوه ی غم نه گل با خار هم صحبت در آن باغ در آن زیبا گلستان دل افروز از این باغ و چمن گر چشم پوشی ز این خاكی قفس چون پر فشانی از این بیغوله گر بیرون كشی رخت در آنجا نیست دل را رنج و محنت نه كس را با كسی پیكار و آزار نه غیر چشم جانان فتنه سازی نه دامی غیر زلف خوبرویان نه جز لعل بتان خونین دلی هست تو ما را ای شهنشاه كریمان كه بر یاد تو با یاران (الهی) بدان گلشن سبك پرواز گردد در آن گلشن جمال یار بیند [صفحه 315]
مرحوم محمد نبی تویسركانی صاحب لئالی الاخبار گوید: «موثق ترین استاد بزرگوار من مرحوم ملا محسن تویسركانی (ره) نقل كرده كه مرحوم مقدس اردبیلی در ابتدای تحصیل در حجره ای به طور منفرد زندگی می كرد، یكی از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وی قبول نكرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول كرد، كه نباید كسی بر حالات وی (یعنی مقدس اردبیلی) مطلع شود. آن طلبه قبول كرد، و مدتی نزد او بود، تا این كه زندگی بر آنها سخت شد، به طوری كه قادر به تهیه كمترین غذا برای خود نبودند، كم كم آثار گرسنگی و سختی در چهره ی آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غالب گردید مردی او را دید و از حال او استفسار كرد، و او كتمان كرد تا این كه با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد
گشوده سوی آن ملك موبد
كه بیزار از جهان انتقال است
روان پاك خوبان راست زندان
در این شطرنجگه هر فكر مات است
شبیخون آورد باد خزانی
تن خاكی نپاید جاودانی
شتابد سوی اقلیم موبد
در آنجا ذره ای خورشید تابان
نگنجد در تن از شادی روانش
به كوی دوست بیند گلستانی
همی بیند یكی بس نغز گلزار
مصفا گلستانی خوشتر از جان
نه شاخ سنبلش بی ارغوانی
نه برگ شادیش بر شاخ ماتم
نه با بلبل بود همداستان زاغ
زند پر طائر جان شاد و فیروز
بدان گلشن شراب وصل نوشی
در آن جا طایر قدس آشیانی
در آن كاخ ابد شادان زنی تخت
نه رشك آرزو نه اشك حسرت
نه خار كینه در آن نغز گلزار
نه جز تیر نگاهش جانگدازی
نه شامی غیر گیسوی نكویان
نه نالان جز به شادی بلبلی مست
دری بگشا به باغ اهل ایمان
نشیند اندر آن گلزار شاهی
بناله بلبلان هم راز گردد
نه گل بیند نه جور خار بیند
صفحه 313، 314، 315.